کسی از گربه های ایرانی خبر نداره

دیشب این فیلم رو دیدم. چه قدر تحت تاثیر قرار گرفتم. انگار زندگی منو به تصویر کشیده بود. حضور پلیس در سرتاسر فیلم مشهود بود همان طور که ما حضور پلیس و نیروهای امنیتی رو هر روز به وضوح حس می کنیم. پسران جوانی را نشان می داد که به خاطر زورگویی یک مشت آدم کش نظامی حتی نمی توانستند گذرنامه داشته باشند تا از کشور خارج شوند. انگار که زندانی رژیم ستمگر اسلامی هستند. این مساله مشکل تمام پسرهای جوان است: حس حبس در بیقوله ایران.

کشوری که در آن شادی گناه است. کشوری که در آن عقاید و باورهایت را به زور می کاوند تا مبادا از راه راست منحرف شود. کشوری که اولین نیاز های بشری را تحت عنوان اسلام سرکوب می کند. احساس می کنم جوانیم در این کشور به هدر رفته. یک مشت نادان جاهل بر روشنفکران و متفکران حکومت می کنند. به راستی که حکومت کفتار ها است. جمعیت زیاد و فقر ناشی از آن به این مساله دامن زده و این کفتار های وحشی را در بقای حکومت سیاه خود یاری می نماید. اما آیا به قول کیوسک در پشت این دیوار سنگی دشت سبزی وجود دارد؟ دیگر وقت آن است که این دیوار را خرد کنیم و به دشت برسیم. هرچه رنج کشیدیم بس است. تا کی باید جوانان این وطن به زندان بیفتند و در زندان های مخوف رژیم شکنجه شوند؟ تا کی باید جنازه های متلاشی شده عزیزانمان را پس از روز ها پیگری و تحقیر و دشنام تحویل بگیریم و شاهد شکسته شدن سنگ قبر آنها باشیم؟ تا کی باید زنان این کشور حجاب اجباری داشته باشند و با خفت و خواری با حقوق ناعادلانه زندگی کنند؟ تا کی باید از هجوم لباس شخصی ها و عناصر امنیتی اطلاعات و سپاه و بسیج در هراس باشیم؟ تا کی باید در مقابل خارجیان به خاطر رفتارهای احمقانه و خصمانه رژیم تحقیر شویم؟ تا کی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر